86/6/10
3:0 ع
تصاویری وحشتناک از شیوه عزاداری مسیحیان |
رسانه های غربی هر از چند گاهی با انتشار گزارش ها و فیلم های جهت دار از مناسک مذهبی مسلمانان و خصوصا" شیعیان ، تلاش می کنند تا تصویری مشوش و تحریف شده از باورهای دینی مسلمانان و ایرانیان ارائه دهند. دستمایه این تبلیغات مغرضانه و جهت دار ، برخی مناسک و آیین های مذهبی است که البته بسیاری از این آیین ها جزو اعتقادات اصولی نیست و حالت فراگیر ندارد و چه بسا علمای اصیل اسلامی و شیعی با آن مخالف بوده یا در اصالت آنها شک داشته باشند.
به گزارش خبرنگار «جهان» رسانه های غربی با متمرکز شدن بر روی این آیین های شاذ ، در حالی تصویری مغشوش و مخدوش از اعتقادات مسلمانان و شیعیان ارائه می دهند که در آیین مسیحیت و فرقه های مختلف آن نیز نمونه های زیادی از همین آداب و مناسکی که بواسطه آنها مسلمانان و شیعیان مورد تحقیر و تخطئه غربی ها قرار می گیرند ، وجود دارد. آدابی نظیر: بوسیدن و حتی لیسیدن اشیاء و اماکن مقدس ، ایراد جراحت و خونین کردن بدن با اشیاء برنده در ایام و اماکن مقدس ، افتادن در آب یخ زده در ایامی از سال ، راه اندازی دسته جات عزاداری برای مسیح و جمع آوری نذورات و ... جملگی آیین هایی است که در فرقه های مختلف مسیحی وجود دارد و به آنها عمل می شود.
اگر چه از منظر «جهان» ، ساحت دین مبین اسلام و آیین مسیحیت اصیل فراتر و والاتر از این چنین دعاوی و مباحثی است اما با توجه به تبلیغات رسانه های غربی که متاسفانه برخی مدعیان آیین مسیحیت نیز از این تبلیغات حمایت می کنند ، تبیین و روشن ساختن برخی مسائل و مغالطه ها ضروری به نظر می رسد. آنچه در پی می آید تصاویری از مراسم و آیین های مذهبی برخی فرق مسیحی در ایام و اماکن مقدس آنان است که شباهت های فراوانی با برخی مراسماتی دارد که رسانه های غربی به خاطر عمل به آنها توسط عناصر محدودی از مسلمانان و شیعیان ، شانتاژ وسیعی به راه می اندازند.
![]() عزاداری و تشییع نمادین مسیح
![]() استفاده نمادین از تاج خار
![]() سینه خیز رفتن و لیسیدن صحن کلسیا
![]() سینه خیز و لیسیدن صحن کلیسا برای رسیدن به تابوت
![]() زخمی کردن پاها برای تبرک کردن خانه ها
![]() جمع آوری نذورات
![]() زخم کردن پشت شانه
![]() سینه را خراش دادن
![]() طرز تهیه وسیله خراش
![]() زخمی کردن خود با وسیله خراش
![]() نگاه کودک معصوم مسیحی به این مراسم
تصاویر جالب از مراسم مصلوب شدن مسیحیان در این مراسم مسیحیان جهان برای بزرگداشت روز موسوم به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی(ع) اعمال خاصی انجام می دهند که تصاویری از آن را می بینید ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
86/6/10
3:0 ع
|
درباره پرونده مبهم انفجار نخست وزیری |
پرونده انفجار دفتر نخست وزیری، با وجود آنکه شهادت چند تن از کارگزاران نظام را در خود دارد و ابعاد فاجعه از نظر کمّی قابل مقایسه با انفجار 7 تیر حزب جمهوری اسلامی نیست اما همواره حساسیت های فراوانی را در خود داشته و ناظران سیاسی کماکان از آن به عنوان یکی از نقاط کور تاریخ انقلاب یاد می کنند.
اگرچه سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بلافاصله پس از این انفجار مسئولیت آن را برعهده گرفت اما حواشی این رویداد، نشان داد، این اعلام، بیشتر به یک اظهار وجود و اعلام قدرت کاذب شبیه بوده تا واقعیت.
مسعود کشمیری عامل انفجار دفتر نخست وزیری که در روزهای آخر حتی تا مقام دبیری شورای عالی امنیت ملی نیز ارتقا یافته بود، پس از این انفجار از کشور گریخت.
ماجرای روز واقعه دفتر نخست وزیری، بارها طی سالهای اخیر دهان به دهان گشته است:
ساعت 3 بعدازظهر، جلسه شورای امنیت ملی؛ حاضران: محمدعلی رجایی رئیس جمهور، محمد جواد باهنر نخست وزیر، مسعود کشمیری دبیر شورای امنیت بالای میز جلسه نشسته اند. تیمسار وحید دستجردی کنار باهنر و بعد از او اخیانی به جای فرماندهی ژاندارمری کل نشسته، در کنار وی به ترتیب تیمسار کتیبه، سرورالدینی معاون وزیر کشور، خسرو تهرانی از اطلاعات نخست وزیری، کلاهدوز قائم مقام سپاه یک طرف میز بودند و طرف دیگر میز تیمسار شرف خواه معاون نیروی زمینی، سرهنگ وحیدی معاون هماهنگی ستاد مشترک، سرهنگ وصالی فرمانده عملیات نیروی زمینی، و سرهنگ صفاپور فرمانده عملیات ستاد مشترک قرار دارند.
ضبط صوت بزرگ کشمیری که مخصوص ضبط جلسات است، درست نزدیک رجایی و باهنر قرار می گیرد و در اثنای جلسه...
کشمیری از ساختمان نخست وزیری و به تبع آن از کشور خارج می شود اما یک گروه نام آشنا در دفتر اطلاعات نخست وزیری، اصرار دارند که کشمیری در جریان انفجار شهید شده و از او فقط خاکستری مانده است!
سرهنگ کتیبه درباره واقعه روی داده در گفتگو با هفته نامه سروش مورخ 6/8/1361 می گوید: «جناب سرهنگ «کتیبه» شما که خود در جلسه 8 شهریور حضور داشتید توضیح بفرمایید که موضوع آن جلسه چه بود و حادثه انفجار چگونه رخ داد؟...من موقع ورودم به اتاق کنفرانس مشاهده نمودم که آن خائن از خدا بیخبر («کشمیری») در حال ورود به جلسه است... قبل از همه مرحوم «شهید وحید دستجردی» گزارش وقایع هفته شهربانی را عنوان کرد...
خبرگزاری فرانسه به نقل از خبرگزاری پارس (که بعدها به خبرگزاری جمهوری اسلامی ایرنا تغییر نام یافت) اعلام کرد، گروه مجاهدین خلق در انگلستان طی اطلاعیه ای مسئولیت این انفجار را پذیرفته اند. با این حال بهزاد نبوی، در مصاحبه مندرج در کتاب "بیم ها و امیدها" تأکید می کند توجه کنید! منافقین [مجاهدین خلق]، هرگز مسئولیت فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی و انفجار نخستوزیری را که طی آن بسیاری از چهرههای شاخص نظام و انقلاب به شهادت رسیدند، به عهده نگرفتند.
اصرار برخی اعضاء دفتر اطلاعات نخست وزیری بر شهادت کشمیری از دیگر نقاط مبهم در این پرونده است به طوریکه با گذشت روز پس از انفجار، روابط عمومی نخست وزیری در اطلاعیه ای با تأکید بر اینکه پیکر سومی که توسط مردم تشییع شده متعلق به کشمیری نبوده بلکه جسد سید عبدالحسین دفتریان مدیرکل مالی اداری نخست وزیری بوده است، افزود: بر اساس همین گزارش پیکر «شهید مسعود کشمیری» در واقعه انفجار متلاشی شده بود، که قسمتهای بدست آمده نیز همراه سه شهید دیگر به خاک سپرده شده است!
تشییع تابوت خالی به نام کشمیری در مقابل مجلس شورای اسلامی، مسعود کشمیری
نویسنده کتاب شنود اشباح پس از اشاره به این اطلاعیه، چنین می نویسد: «در این اطلاعیه رسمی که سندی غیرقابل انکار میباشد، به دروغ نه تنها «مسعود کشمیری» به عنوان شهید اعلام میگردد، بلکه پس از افشای کذب بودن، بر دفن قسمتهای بدست آمده از جسد وی! به همراه سه شهید دیگر تأکید میگردد... نکته عجیب دیگر اینکه مطابق قسمت اول اطلاعیه: «شهید دفتریان» در اثر خفگی شهید شده و نه سوختگی. پس پیکر او از ابتدا قابل تشخیص هویت بوده، پس چگونه او را با «مسعود کشمیری» اشتباه گرفته بودند؟ و الله یشهد انَّالمنافقین لکاذبون»
همسر شهید دفتریان نیز درگفتگو با همان شماره هفته نامه سروش می گوید: «این قدر میدانم که ساعت حدود هشت و چند دقیقهای بود که نام «کشمیری» را به عنوان سومین شهید نام بردند حتی تا ساعت 2 آنروز هم نام «دفتریان» به عنوان شهید اعلام نشد و فردا بعدازظهر ساعت 2 نام «دفتریان» را اعلام کردند. معلوم شد که به هرحال شهید اول و دوم و سوم هم «کشمیری» و چهارم شهید «دفتریان» ولی چون سه جنازه بیشتر حمل نشد یکی جنازه «شهید رجایی» و یکی جنازه «شهید باهنر» که سوخته بودند و غسل نمیخواستند ولی جنازه ما تا رفت، شسته شد و دفن کردیم حدود سه بعداز ظهر شد و فردای آن روز که من و خانم «باهنر» و خانم «رجایی» که قرار گذاشتیم با هم صبح به بهشت زهرا برویم در آنجا متوجه شدم که بعد از جنازه «دفتریان» جنازه «کشمیری» دفن شده که این برای من سؤال شد که دو تا جنازه که سوخته بود کنار هم دفن شده بود. مگر نگفتند که کشمیری هم سوخته بود خوب این هم باید سریع دفن میشده. چطور شد که دو تا جنازه سوخته کنار هم بعد از آن جنازهای که سوخته نشده و بعد از آن یک خشتی زدهاند و نوشتهاند «کشمیری» به هر حال این سؤال برای ما بود...»
هاشمی رفسنجانی در کتاب عبور از بحران درباره این ماجرا می نویسد: «دوشنبه 9 شهریور [1360]... جنازهها را به سالن مجلس آورند، مشاهد کردم. سخت سوخته بودند. آقایان «باهنر» و «رجایی» را فقط از داندانهای طلای جلو دهان و آسیابشان، میشد تشخیص داد. علامت دیگری نمانده بود.
سید رضا زواره ای نماینده وقت مجلس شورای اسلامی در سؤالی از وزیر دادگستری وقت، می پرسد: «هیچگاه ندیدیم، که به صورت سؤال در رسانهها، چه روزنامهها و چه رادیو و تلویزیون مطرح بشود، که مثلاً انفجار حزب جمهوری اسلامی، نتیجه تعقیبش به کجا انجامید؟ مسئله نخستوزیری به کجا انجامید؟ آنچه در این قضیه جلب توجه میکند، این است که این عوامل نفوذی یک شبکه بهم پیوستهای هستند که عواملشان را به راحتی در جاهای حساس نفوذ میدهند.»
جمع کردن مقداری خاکستر در یک کیسه نایلون به عنوان جسد کشمیری، ورود شیون کنان یک زن به عنوان همسر شهید با فریادهای مسعود مسعود، تشییع با شکوه تابوت منتسب به کشمیری با شعار "کشمیری چی شد؟ کشته شد!" به روی دست مردم و خلاصه اغفال مسئولین توسط یک باند محفلی در اطلاعات نخست وزیری در حالی صورت می گرفت که مسعود کشمیری برای خروج از کشور نیاز به فرصت و عدم حساسیت بود و یقیناً بر روی یک فرد کشته شده و بیجان کمترین حساسیتی وجود ندارد!
آیت الله امامی کاشانی نیز، همچون بسیاری دیگر، پرونده انفجار دفتر نخست وزیری را مبهم می پندارد.
امام جمعه موقت تهران در خاطراتی که در ماهنامه شاهد یاران به چاپ رسید، می گوید: «این سوال پیوسته مطرح خواهد بود که عوامل نفوذی چگونه توانستند تا این سطح رسوخ کنند... اندکی دقت نشان می دهد که وسعت اقدامات این گروه تا بدان پایه است که از عامل واقعی جنایت دفتر نخست وزیری، شهید! می سازد. بسیار ساده لوحانه است اگر گمان کنیم این اشتباه سهوا پدید آمده که تکه هایی را که به عنوان تکه های بدن کشمیری در یک کیسه پلاستیکی جمع شده با عنوان شهید کشمیری! مطرح شود، ولی جسد سالم برادر شهیدمان، دفتریان تا 48 ساعت به عنوان یکی از شهدای حادثه، اعلام نشود.»
زواره ای در بخش دیگری از سؤال خود بر نکته مهمی انگشت می گذارد. سازمانهای جاسوسی امریکا که مقدمات ارتقاء کشمیری تا این حد را فراهم کرده اند، نفوذیهای به مراتب قویتری در دستگاهها دارند که حاضرند این مهره کارآمد را قربانی کنند.
سعید حجاریان، خسرو تهرانی و علی یونسی
نویسنده کتاب شنود اشباح اما در گفتگو با منبعی که از آن با عنوان منبع (ص) یاد می کند، ناگفته های بیشتری از چگونگی پخش خبر جعلی شهادت کشمیری را بازگو می نماید:
«از مصاحبه محقق با «منبع (ص)»- بحث شهید سازی از «کشمیری» خبیث:.. ببین بعد از انفجار هیچ نشانهای از مجروح شدن یا کشته شدن «کشمیری» نبود... آقای «بهزاد باستانی» که معاون و رئیس دفتر «بهزاد نبوی» بود، «محمد سازگارا» معاون سیاسی اجتماعی «بهزاد نبوی»، «علیاکبر تهرانی»، «بیژن تاجیک» و «محمد رضوی» بودند که به نحوی هسته اولیه پخش خبر شهادت «کشمیری» ملعون به حساب میآمدند... (ص595)
محسن سازگارا، در حال مشاوره دادن به نومحافظه کاران آمریکایی
محمد عطریانفر و شوهر خواهر سابقش جواد قدیری
سیدرضا زواره ای در ادامه سؤال خود از وزیر وقت دادگستری که در صورتجلسه 345 مجلس شورای اسلامی منعکس است، سؤالی کلیدی درباره چگونگی ورود کشمیری به نخست وزیری مطرح می سازد:
«کشمیری» چه کسی است؟ «کشمیری» قبل از انقلاب، مدیر عامل یک شرکت انگلیسی است و رفت وآمدهای مشکوکی در جزایرخلیج [فارس] دارد. مدارکی که از خانهاش به دست آمد، خانوادهای بیقید و بیبند و بار دارد... ایشان از طریق دادستانی کل انقلاب در ابتدای انقلاب به اداره دوم ارتش معرفی میشود و میرود، در آنجا مشغول کار میشود. یعنی یک مرکز حساس و مرکز اسرار مهم مملکت. از اداره دوم به نیروی هوایی... این چه شبکهای است که این قدر نفوذ دارد و این را این قدر رشدش میدهد؟ مسائلی که در همین چند روزه، برادرانی از نیروی هوایی در مورد اقدامات «کشمیری» میگفتند، درخور توجه است... شخصی به نام ستوان یکم «هرمز یعقوبی» میرود، از کنار خیابان، یقهاش را میگیرد، میآورد کیفش را میگیرند باز میکنند. میبینند یک مقدار اسناد سری درون کیفش است و دارد میبرد... باز بچههای نیروی هوایی میگفتند: که یک کامیون اسناد سری تحت عنوان کاغذ باطله از نیروی هوایی به وسیله «کشمیری» خارج میشود... مطلب دیگر آقای «کشمیری»، به عنوان سرپرست کمیته خنثی سازی کودتای نوژه تمام جریانات کودتای نوژه را در دست میگیرد و یک عاملی که قرائن نشان میدهد به احتمال زیاد عضویت (سی.آی.ا) را دارد، تمام سرنخهای اصلی (س-آی-ا) را در این کودتای خائنانه کور میکند و قطع میکند و بعد چطور میشود؟ چه شبکه قوی هست که این را میآورد در نخستوزیری؟ بعد از این همه مسائل؟... سوال اینجاست که چه کسی صلاحیت «کشمیری» را برای ورود به نخستوزیری تأیید کرد و چگونه او را آوردند در نخستوزیری؟... بعد از آنکه «کشمیری» خانه تکانی کرده و همه اسنادش را برده، درست برای ساعت 3 که نخستوزیری منفجر میشود، یک ماشین میآید در خانهاش و زن و بچههایش را برمیدارد و میبرد... (ص610-608)»
کشمیری در جلسه روز واقعه در مکانی که برای استقرار خسرو تهرانی معاون وقت اطلاعات نخست وزیری بوده، می نشیند و در حین جلسه برخاسته برای رئیس جمهور چای می ریزد و پس از گفتگویی کوتاه با تهرانی از جلسه خارج می شود.
ارسال این پرونده به دادگستری و جلوگیری از رسیدگی به آن توسط سید اسدالله لاجوردی در حالیکه پرونده های مرتبط با منافقین همگی در اختیار وی به عنوان دادستان انقلاب تهران قرار می گرفته، از دیگر نقاط مبهم این پرونده است.
حجت الاسلام روح الله حسینیان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سخنرانی 10/6/1379 خود در این زمینه می گوید:
«اینها چنان تظاهر به خط «امامی» میکردند که خط «امام» را در انحصار خودشان قرار داده بودند و گفتند که فقط ما در خط «امام» هستیم... اولین خیانتی که کردند شهادت مرحوم «شهید رجایی» و «شهید باهنر» بود، آنها اطلاعات نخستوزیری را داشتند و میدانستند «کشمیری» منافق است. با او سابقهدار و هم بند بودند. او را آوردند در نخستوزیری و به پستهای بالا ارتقاء دادند... بلافاصله آمدند، یک جنازه برای «کشمیری» درست کردند... وقتی با اعتراض و آگاهی دیگران روبرو شدند، آمدند این شعار را ترفند خودشان قرار دادند که بله ما میدانستیم، میخواستیم منافقین «کشمیری» را خارج نکنند، تا دستگیرش کنیم! تنها کسی که به این مسئله پی برد و رحمت خدا بر او باد، مرحوم «شهید لاجوردی» بود. پروندهای تشکیل داد، عدهای از اینها را دستگیر کرد. یک نفر به نام «تقی محمدی» کاردار ایران در افغانستان بود. دستگیر شد. آمد تا شروع کرد به پرده برداشتن از مسائل، یک روز بعد جنازه او را کف سلول دیدند! نفوذ داشتند [-] یکی از همین منافقین به نام «قدیری» در اوین بود [-] او [«تقی محمدی»] را کشتند و نگذاشتند پرونده [«کشمیری»] پیگیری شود.»
تقی محمدی عضو دفتر اطلاعات نخست وزیری همان فردیست که رسانه های بیگانه بلافاصله پس از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری با انتشار عکس او مدعی شدند، احمدی نژاد در گروگانگیری سفارت امریکا حضور داشته است. سعید حجاریان از اعضاء وقت اطلاعات نخست وزیری اما با رد این اظهارات تأکید کرد، عکس مورد نظر مربوط به تقی محمدی است که در زندان خودکشی کرد. حجاریان از ارتباط نزدیکی با محمدی برخوردار بوده است.
تقی محمدی پس از انفجار دفتر نخست وزیری به سفارت ایران در افغانستان رفته و به عنوان کاردار سفارت منصوب می شود با این حال، تقی محمدی درحالی از سوی لاجوردی به تهران فراخوانده می شود که گمان می رود، وی اطلاعات مناسبی درخصوص نقاط مبهم این پرونده ناتمام دراختیار دارد اما پس از آنکه وی حاضر به همکاری می شود، ادعا می شود با کمربند خود را حلق آویز کرده است.
تقی محمدی ، سعید حجاریان
بهزاد نبوی که همواره اتهم ارتباط سازمان مجاهدین انقلاب با انجار نخست وزیری را رد کرده است، در گفتگویی با روزنامه دوران امروز 21/2/1379 در این خصوص می گوید: «این خیلی جالب است. بحث انفجار نخستوزیری را در مرحله اول به بنده منتسب کردند و در مرحله بعد نیز خواستند سازمان [مجاهدین انقلاب] را به همراه من در پرونده، شریک و ذینفع کنند... تا خیلی جاها هم پیش رفتند. علیرغم اینکه «امام رحمهالله علیه» در سال 1364 و یا 1365 بر اساس گزارش رئیس قوه قضائیه وقت، آقای «موسویاردبیلی»، دادستان کل کشور [آقای «موسوی خوئینیها»] و دادستان انقلاب اسلامی، آقای «رئیسی» که در یک جلسه، هر سه به حضور «امام (ره)» رسیدند. در آنجا گزارش پرونده را پس از بازجوییهای مفصل از تمام افرادی که در این زمینه متهم بودند، انجام داده بودند. گزارش نتایج را به ایشان ارائه دادند. ایشان دستور مختومه شدن پرونده را به دلیل عدم وقوع بزه صادر کردند و حتی دستور دادند کسانی که در این پرونده سازی شرکت داشتهاند، تحت پیگرد قرار بگیرند؛ تا اینکه معلوم شود، این افراد از کجا آمدهاند و چرا علیه خدمتگزاران انقلاب و نظام، پروندهسازی میکنند، که البته این کار هرگز انجام نشد...»
ادعای کذب بهزاد نبوی درباره مختومه شدن این پرونده از سوی امام (ره) و اشتیاق وی به این مسئله در حالی صورت می گیرد که این پرونده هیچ گاه مختومه نشد و تنها با اصرار برخی مسئولان قضایی وقت از جمله محمد موسوی خوئینی ها (که از قبل از انقلاب ارتباط نزدیکی با حلقه نازی آبادیها داشت)، به دلیل شرایط ویژه کشور، جنگ و لزوم حفظ انسجام، مسکوت ماند.
هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال 63 خود که اخیراً منتشر شده است، می نویسد: «دو سه نفر از بازپرسان زندان اوین آمدند. برای تعقیب پرونده انفجار نخست وزیری، پیشنهاد دستگیری بعضی از مسئولان معروف را داشتند. قبلاً هم از امام اجازه خواسته اند. امام آن را به شیخ یوسف صانعی دادستان کل کشور ارجاع داده اند؛ ضررهای احتمالی را تذکر دادم.» در پاورقی همین بخش آمده است: « در پرونده انفجار نخست وزیری و شهادت دکتر باهنر و محمد علی رجائی، افراد مختلفی متهم شدند. از جمله آقای علی تهرانی یکی از کارکنان نخست وزیری به علت اینکه معرّف مسعود کشمیری –عامل بمب گذاری – بوده و با وی رفاقت داشته، دستگیر شد. بعد از دستگیری علی تهرانی، پای افراد دیگری مانند مهندس بهزاد نبوی –وزیر صنایع سنگین-، خسرو قنبری تهرانی –رئیس اداره اطلاعات نخست وزیری- و چند نفر دیگر به میان آمد. به این پرونده رسیدگی کامل نشد و به دستور امام خمینی، پیگیری اتهامات متهمان پرونده، متوقف گردید.»
نزدیکان شهید سید اسدالله لاجوردی تأکید دارند که وی در روزهای منتهی به شهادت در تب و تاب به جریان انداختن دوباره پرونده ای بوده که روزی به دلیل شرایط ویژه کشور، متوقف شده بود. پرونده ای ناتمام که در حالتی تعجب برانگیز با گذشت بیش از 26 سال کماکان مسکوت مانده و در آستانه 8 شهریور در کنار اطلاعات و تصاویر کلیشه ای، غریوی درباره آن برنمی خیزد.
اسدالله لاجوردی ، در زمانی که در صدد بازگشایی پرونده 8 شهریور بود، ترور شد
پس از شهادت لاجوردی، روزنامه های نزدیک به سازمان مجاهدین انقلاب از به کار بردن لفظ شهید برای وی خودداری کردند.
«خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقان انقلاب را، همانها که التقاط سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده است و همانها که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بزرگی به بزرگی مجمعالاضداد را به دست گرفتهاند و همانها که رجایی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشینند... به مسوولان گوشزد کردهام، ولی نمیدانم چرا...» بخشی از وصیتنامه شهید لاجوردی |
86/6/9
2:0 ص
زندگینامه خود نوشت شهید رجایی
من محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین در خانوادهای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشهور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع 13 سال داشت.
من، طبق معمول به دبستان میرفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرک ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به کار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائیام که خرازی بود، شروع کردم. حدود 14 سال داشتم که قزوین را به قصد تهران ترک گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه "حاجبالدوله" چند جایی شاگردی کردم و مجددا به دستفروشی پرداختم که مصادف شد با دوران حکومت رزمآرا. روزی رزمآرا تصمیم گرفت که دستفروشهای سبزهمیدان را جمع کند و این باعث شد که بساط کاسبی ما را هم جمع کردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرک ابتدایی برای گروهبانی استخدام میکرد و من هم با مدرک ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم.
27 سال با آیت الله طالقانی
بعد از مدتی با فدائیان اسلام همکاری میکردم و در جلسات آنان شرکت داشتم. مصدق هم فعالیتش در همان موقع در اوج بود و ما جذب این شعار فدائیان اسلام شدیم که میگفتند:"همه کار و همه چیز تنها برای خدا" و "اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" و بالاخره اینکه "احکام اسلام باید مو به مو اجرا شود."
بعد از 4سال اول نیروی هوایی که 28 مرداد اتفاق افتاد و من به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه شدیم و رفتیم به نیروی زمینی، در آن یک سال مبارزه، بچههایی با ما تبعید شده بودند. برای این که برگردیم به نیروی هوایی، ارتش هم بعد از مدتی ناچار شد بگوید اگر نمیخواهید، استعفا بدهید و ما هم بهترین فرصت را دیدیم و استعفا کردیم. مسالهای که باید عرض کنم، این که به موازات این حرکت، از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هرشب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یک جلسه داشتند در خانیآباد، منزل یک نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و میتوانم بگویم حدود 27 سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفکر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فکر میکنم از هر کسی به ایشان نزدیکتر بودم.
50 روز در زندان
مهندس بازرگان درماه رمضان ما را دعوت کرد به افطار و نهضت آزادی ایران اعلام کرد که ما جزء نفرات اولی بودیم که در نهضت ثبت نام کردیم.
سپس کمکم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان کمال مشغول تدریس بودم. در 11 اردیبهشت سال 1342 شناسایی شدم و به وسیله ساواک در قزوین دستگیر شدم و بعد از دستگیری منتقلم کردند به زندان و 15 خرداد 1342 را من در زندان قزوین بودم که عدهای هم با من در آنجا زندانی شدند در رابطه با15 خرداد؛ از جمله برادران, امانی بود. پنجاه روز آنجا زندان بودم تا اینکه به قید کفیل از زندان آزاد و بعد از محاکمه تبرئه شدم.
ستاد نماز جمعه
در سال 1346 با دوستانی که در زندان بودیم. من و آقای فارسی و آقای باهنر، سه نفری یک تیم شدیم و بقایای هیات موتلفه را اداره میکردیم.
بسیاری از این برادران که ستاد نماز جمعه را تشکیل میدهند آن موقع جزء سرشاخههای هیات موتلفه بودند که بندههم به نام مستعار امیدوار در آن جلسات شرکت داشتم. جلساتی داشتیم تا اینکه کمکم برادران از زندان بیرون آمدند. کمکم یک سازمان جدید به وجود آمد، برای این که یک پوشش اجتماعی داشته باشد و کار سیاسی هم بکند به نام بنیاد رفاه و تعاون اسلامی نامیده شد.
آقای فارسی رفت خارج؛ سر یک سال، قرار شد که من بروم کارهای آقای فارسی را ارزیابی کنم و اطلاعاتی بدهم و بگیرم و برگردم، پس مردادماه 1350 رفتم به خارج, اول پاریس بعد ترکیه, بعد سوریه؛ و آقای فارسی هم آمد سوریه و ماه همدیگر را آنجا دیدیم.
شکنجه در زندان
با اکثر بنیانگذاران سازمان مجاهدین از دوره دانشگاه و بعدها هم در جلسات مسجد هدایت که پای تفسیر آقای طالقانی بودیم. آشنا شده بودم.در سال 47 یکبار سعید محسن برای عضوگیری به من مراجعه کرد, ولی به علت اختلافاتی که در برداشتمان نسبت به مبارزه داشتیم، من موافقت نکردم به عضویت این سازمان درآیم، منتهی شرعا تعهد کرده بودم که تماس را به هیچکس نگویم . شهید رجایی چون رابطهای نزدیک با مبارزات اسلامی روحانیت داشت و به خصوص در جلسات شهید بهشتی شرکت میکرد و در رابطه با سازمان مجاهدین هم بود، در آذرماه 1353 دستگیر شد و زیر شکنجه قرار گرفت.
ساواک خیلی انتظار داشت که از من اطلاعات زیادی به دست بیاورد. آن سال که من کمیته را میگذراندم، واقعا جهنمی بود که بیست روز تمام مرا میزدند و هیچ مسالهای را هم عنوان نمیکردند و فقط اظهار میکردند که "حرف بزن" یا اینکه روزها چندین ساعت سرم را به پنجههایم به حالت رکوع میبستند و اظهار میکردند که درجا بزنم و اینکه صلیب میکشیدند و میبستند و آویزان میکردند تا اینکه صحبت کنم. ما هم روزها و شبها کتک میخوردیم و 14 ماه این مسئله طول کشید.
یکی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود، تولد امام حسن (ع) من را یک روز ساعت 8 بردند تاساعت یک بعدازظهر که هنگام برگرداندن حالم طوری بود که مرا کشان،کشان به سلولم آوردند. آن روز یکی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم که روزه هستم و شکنجه میشوم.یادم هست که در اتاق شکنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه "یا منزل السکینه فی قلوب المومنین" را تکرار میکردم. وقتی شکنجه میشدم, مجبورم میکردند که برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا را که قوعلی خدمتک جوارحی .... این قسمتهای دعا را تکرار میکردم.
اردیبهشت و خرداد 57 را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر میبردم ( به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یک کلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم. در آبان 1357 روز عید غدیر در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.
پس از آزادی از زندان
بعد از آنکه از زندان بیرون آمدم، در تشکیلات انجمن اسلامی معلمان وارد شدم؛ با این تشکیلات کار میکردم تا پیروزی انقلاب. انقلاب که پیروز شد، من هم از همان ابتدا نزدیک به مرکز مبارزه، یعنی مدرسه رفاه و کمیته استقبال امام که در آنجا حضور داشتم و کم و بیش عهدهدار مسئولیتهایی بودم و به عنوان یک خدمتگذار کوچک، حرکت کردم تا انقلاب پیروز شد و در آموزش و پرورش به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش شروع به فعالیت کردم.
وزیر آموزش و پرورش که استعفا کرد، ابتدا به عنوان کفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شدم. مدت تقریبا یکسالی وزیر آموزش و پرورش بودم که نسبتا دوره خوبی بود و خوشحال و راضی بودم. نزدیکیهای انتخابات بود که یک شب برادرمان هاشمی تلفن کرد و از من خواست که برای نمایندگی مجلس کاندیدا شوم. ولی من اظهار تمایل کردم که وزارت آموزش و پرورش را حفظ کنم. ایشان پیشنهاد کردندکه "به مجلس بیایید و اگر امکان وزیر شدن نبود، لااقل بتوانید به عنوان نماینده خدمت کنید." حرف ایشان را پسندیدم و کاندیدای نمایندگی شدم و برای نمایندگی مجلس انتخاب شدم.
انتخاب به نخستوزیری
بعد از یکسری گفتگوهایی که اکثر هممیهنان عزیزم مطلع هستند، من به نخستوزیری رسیدم، نخستوزیری را به عنوان یک تکلیف شرعی انقلابی پذیرفتم و از صمیم قلب میگفتم که دارای یک کابینه 36 میلیونی هستم.
انتخاب به ریاست جمهوری را با آرا 13 میلیونی امت حزب الله و شهید داده، ادای تکلیف الهی و رسیدن به فوز عظیم در راه اسلام و خدمت به جمهوری اسلامی میدانستم.
شهید محمدعلی رجایی در سال هشتم شهریور 1360 در حادثه انفجار دفتر نخستوزیری به همراه یار دیرینش محمدجواد باهنر شربت شهادت نوشید.
به مناسبت ایام شهادت شهید محمدعلی رجایی و یار دیرینش محمدجواد باهنر در حادثه انفجار دفتر نخستوزیری تصاویر زیر مربوط به آن شهید بزرگوار منتشر می شود.
مبارزات شهید رجایی با رژیم شاه به روایت اسناد ساواک
86/6/9
2:0 ص
زندگینامه
شهید محمد جواد باهنر در سال 1312 ش در «محله شهر» کرمان دیده به جهان گشود. وی در پنج سالگی برای فراگیری قرآن به مکتب خانه رفت و از حدود 11 سالگی، وارد مدرسه معصومیه کرمان شد و تعلیم دروس حوزوی را در آن جا آغاز کرد. همچنین وی در کنار دروس رسمی حوزوی، به فراگیری تحصیلات جدید پرداخت و به صورت متفرقه، در امتحانات آن شرکت می کرد. شهید باهنر در سال 1332 ش، برای ادامه تحصیلات دینی عازم شهر مقدس قم گردید و با سکونت در مدرسه فیضیه، از محضر اساتیدی چون آیت الله سلطانی، آیت الله مجاهدی و شیخ محمد جواد اصفهانی بهره ها برد. هم چنین وی ضمن بهره مندی از درس خارج فقه آیت الله بروجردی، به مدت هفت سال نیز از درس خارج فقه و اصول امام خمینی (ره) و شش سال نیز از فلسفه و تفسیر علامه طباطبائی (ره) بهره گرفت. ایشان در تحصیلات دانشگاهی هم موفق بود و توانست تا کارشناسی ارشد علوم تربیتی و دکترای الهیات پیش رود.
فعالیتهای فرهنگی
شهید باهنر در سال 1342 ش، علیرغم مخالفت ساواک، به استخدام آموزش و پرورش درآمد. وی علاوه بر تدریس، با دفتر تبلیغات و برنامه ریزی آموزش و پرورش همکاری نزدیک داشت و برنامه های تعلیمات دینی کلاسهای مختلف تحت نظر او تهیه و تنظیم می گردید. هم چنین وی در زمینه علوم دینی، به تألیف کتابهای درسی مورد نظر برای تدریس در سطوح مختلف آموزشی اقدام کرد و در این زمینه، حدود چهل کتاب و جزوه به رشتة تحریر درآورد. حتی در زمانی که به واسطه فعالیت های خویش، علاوه بر اصلاح کتابهای درسی، از سخنرانی هم منع شده بود، با یاری خداوند و کمک و مساعدت همفکران خود، به تامین و راه اندازی دفتر و نشر و فرهنگ اسلامی، مدرسه رفاه، مدرسه راهنمایی مفید و تعدادی دیگر از مراکز فرهنگی مذهبی پرداخت.
فعالیتهای سیاسی
شهید باهنر مجاهد در راه خدا بود که از همان جوانی، نمی توانست در معرض خطر قرار گرفتن اسلام را تحمل کند و از راههای مختلف، به مبارزه با طاغوت زمان می پرداخت. او چندین بار به واسطه فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی روشنگرانه خود، توسط رژیم وقت دستگیر شد، ولی همچنان بر اعتقادات خویش تاکید می ورزید. وی پس از آزادی از زندان در سال 1357، به همراه شهید بهشتی و برخی شخصیت های دیگر با تشکیل حزب جمهوری اسلامی، رسماً فعالیت خویش را آغاز کرد. شهید باهنر پس از شهادت مظلومانه دکتر بهشتی، به دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی انتخاب گردید و تا زمان پذیرش نخست وزیری، این مسؤولیت مهم را بر عهده داشت. به این ترتیب، او تا لحظه شهادت خدمات ارزنده قابل توجهی را به مردم ایران ارائه کرد. روحش شاد و راهش پررهرو باد.
شهادت پرافتخار
به دنبال برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری و انتخاب شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور، دکتر باهنر در سال 1360 به نخست وزیری انتخاب شد.
متاسفانه کابینة ایشان مدت زمان زیادی نتوانست به حیات خود ادامه دهد و در تاریخ هشتم شهریور سال 1360، منافقان، دفتر ریاست جمهوری را منفجر کردند و در نتیجه، رئیس جمهور و نخست وزیر به شهادت رسیدند. به دنبال شهادت این دو شخصیت برجسته انقلاب، امام خمینی طی بیاناتی در جمع اقشار مختلف مردم فرمودند: «آقای رجای و آقای باهنر، هر دو شهیدی هستند که با هم، در جبهه های نبرد با قدرت های فاسد هم رزم بودند».
نگرشی به دیدگاههای شهید باهنر
شهید باهنر و رسالت وسایل ارتباط جمعی: هر کسی که خبری می دهد، قضاوت می کند، تحلیل می کند، اول باید رسالت و مسئولیت خود را دربرابر انقلاب احساس کند ، ما نباید آن خفقان ها، نکبت ها و خواری ها را در رژیم گذشته فراموش کنیم.
شهید باهنر و نسل جوان: امروز هم انتظار از این نسل پاک و معصوم می رود که خودش را از آلودگی حفظ کند و بداند که سم پاشیهایی در جامعه وجود دارد . در جبهه های محروم کوشا باشند و خود را بسازند و آماده کنند برای اداره آینده جمهوری اسلامی، که آینده تاریخ نگران این نسل هوشیار انقلابی است.
شهید باهنر ورسالت مقام معلم: معلم ِ مکتبی ، کسی است که خوب تدریس کند، نظم وانضباط را دقیقاً رعایت کند و در انجام وظایف خود، کوتاهی نکند وبرخوردش با دانش آموزان ازنظر اخلاقی، برخوردی اسلامی باشد. درعین حال باید فکر و اندیشه اش در جهت اسلام و معیارهای ارزشی اسلام باشد. به انقلاب ، مؤمن باشد و انقلاب اسلامی را که خون بهای هزاران شهید است، پذیرفته و از مفاسد اخلاقی ، پیراسته باشد.
شهید باهنر و قانون: چیزی که مهم است و رعایت آن پیام خون شهیدان را مسجـّل می کند، رعایت شدید مرزهای قانون و حرکت در محدوده اختیارات است نه بیش از آن.
شهید باهنر و جهاد علمی: اسلام اصیل برای گسترش علوم و تشویق به اندیشه تحقیق، تفکر و کاوش های بیشتر ، وارد عرصه خواهد شد و ما در آینده محیط بهتری برای تلاش های علمی خواهیم داشت.
شهید باهنر و تربیت نسل آینده: آیا وقت آن نرسیده است که بدانیم در مقابل انقلاب ، رسالت بزرگی داریم، مسئولیت هایمان زیادتر شده و وظایف بیشتری داریم. انقلاب و شکوفایی آن، رسالت ساختن و پرداختن و پیراستن فرزندانمان را به عهده ما گذارده است .
شهید باهنر و روشنفکران: روشن فکر به اصطلاح اسلام آن انسانی است که اندیشه اش آزاد از هواها و هوس ها و آزاد از کوران های تند ، آزاد از خودباختگی ها در برابر قدرت ها و در برابر رهاوردها، آزاد از هوس بازی ها و سود پرستی های درونی ، آزاد از گرایش های قطبی در محیط ، بتواند بیندیشد . فکر کند وحقیقت را کشف کند و واقعیت را بفهمد.
شهید باهنر و پیام انقلاب: انقلاب و پیام انقلاب ما پیام عدالت ، برابری ، برادری ، خداپرستی ، آزادی ، پیام شرف و مبارزه با ظلم و طاغوت و آزادی انسان های مستضعف جهان از زیر ظلم طاغوتیان و استکبار جهانی است.
شهید باهنر و مدارس: تا مدارس ما اصلاح نشود انقلاب ما ضمانتی برای تداوم ندارد.
شهید باهنر و انسان سازی: این نیروهایی که ساخته می شود به هراندازه که خوبتر ساخته بشود سرمایه جامعه ماست، سرمایه انقلاب ماست، سرمایه راه ماست، هر چه انسان های پاک تر، جدی تر، خالص تر، با ایمان تر و فداکارتر بسازیم، سرمایه خود ماست و سرمایه آینده ماست چون جان ماست، هویت ماست، همه چیز ماست بنابراین این مراقبت ها ، این محاسبه ها ، این تصفیه ها و این تزکیه های درونی لازم است.
شهید باهنر و دانشگاه: هدف دانشگاه های ما باید ساختن انسان ها [و] ، بارور کردن فکر و اندیشه آنها باشد، به گونه ای که انسان الهی بتواند در اینجا شکوفا بشود و ساخته بشود و راه برای تکامل و کمال و پرزدنش به سوی فضائل معنوی و کمالات لایتناهی انسان باز باشد. انسان در بـُعد ملکوتیش تجلی کند و آنچه را که اسلام به عنوان معیارهای اصلی انسان می شناسد اینها را بارور کنیم.
شهید باهنر و امام راحل (ره) : او چنان اوج روحی به انسان می داد که احساس می کردیم دیگر تهی از تمامی این تعلقات مادی می باشیم و پروازی روحی بما دست می داد.
شهید باهنر وسیاست خارجی : آنچه مبنای کار ما قراردارد اینست که نوع رابطه ما با کشورهای غربی یا با هر ابرقدرتی ، رابطه سلطه گر و سلطه پذیرنباشد، رابطه ابرقدرت با یک محکوم نباشد. ما در صدد نفی روابط نیستیم ، ما که نمی خواهیم در دنیا منزوی باشیم، این اصلا مسئله ای عادلانه نیست و با هیچ منطقی درست نیست و قطع رابطه یا منزوی شدن برایمان مطرح نیست مگر اینکه در زمینه ای قطع سلطه با قطع رابطه مرتبط باشد.
شهید باهنر و نفی سلطه: ما معتقدیم که باید در سطح بین المللی روابطی عادلانه و هماهنگ و متقابل بین کشورها وجود داشته باشد. با رابطه ای که براساس سلطه و دخالت نابجا باشد به شدت مخالفت می کنیم، بنابراین ما با هر ابرقدرتی که بخواهد به غارتگری و نفوذ در نهادهای سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی ما بپردازد، مبارزه خواهیم کرد و در برابر هر قدرت و یا ابرقدرتی که بخواهد رابطه حاکم با محکوم و غارتگر با ستمدیده را داشته باشد به مبارزه برمی خیزیم. برای ما مسئله شرق و غرب مطرح نیست، برای ما مسئله حقوقی ملی وانسانی و آزادی و استقلال مطرح است.
شهید باهنر ورسانه ها: رسانه های گروهی ، نیروی بزرگی در خدمت یک نظام هستند ونفعشان از ارتش هم برای حفظ یک نظام و گسترش آرمان های آن مهمتر است.
به مناسبت ایام شهادت شهید محمدعلی رجایی و یار دیرینش محمدجواد باهنر در حادثه انفجار دفتر نخستوزیری تصاویر زیر مربوط به آن شهید بزرگوار منتشر می شود.
مبارزات شهید محمد جواد باهنر با رژیم شاه به روایت اسناد ساواک
86/6/7
1:0 ص
کربلا دیده به راهت
انبیاء مست نگاهت
جلوهگر از پس پرده
کی شود آن رخ ماهت
ولادت با سعادت منجی عالم بشریت قطب عالم امکان
بقیة الله الاعظم امام مهدی (روحی و ارواحنا فداه)
را به نایب برحقشان امام خامنه ای (مدظله العالی) و همه
شیعیان آن حضرت تبریک و تهنیت عرض می کنم.
پیام رسان